دربان حرم آقا علی بن موسی الرضا(ع)
دربان حرم آقا علی بن موسی الرضا(ع)

دربان حرم آقا علی بن موسی الرضا(ع)

صفای دربانی حرم آقای مهربون 27

صفای دربانی حرم آقای مهربون 27
        


با فرارسیدن ماه مبارک رمضان حرم مطهر رنگ و بوی دیگری به خودش میگیره و فضای معنوی حرم مطهر معنوی تر میشه
در این ایام ما دیگه مراسم خطبه شروع خدمت و غبارروبی صبح شروع خدمت رو نداریم
عصر روز جمعه 1394/03/29 نزدیک ساعت 18 وارد حرم مطهر شدم . سریع کارت ورود رو زده و به محل خدمتم در مسجد گوهرشاد رفتم . چند وقتی است که به دلیل طرح توسعه ای که در مسجد گوهرشاد و بست شیخ بهایی و صحن قدس انجام میشه این مکانها بسته است و فقط دو شبستان از هفت شبستان مسجد و قسمت کوچکی از صحن مسجد برای رفت و آمد و استفاده برادران باز است .
محل خدمتم شبستان گرم بود . هنوز چند لحظه ای از تحویل پست نگذشته بود که آقایی اومد و گفت یه نفر اونجا افتاده و با دستش به ورودی شبستان از صحن مسجد اشاره کرد .
فوری خودم رو به اونجا رسوندم و دیدم یه جوانی روی زمین افتاده . بلافاصله به دفتر فوریتهای پزشکی که در همون شبستان بود رفتم و با دکتر اورژانس برگشتیم .
دکتر جوان رو معاینه کرده و باهاش صحبت کرد . جوان که از نیشابور برای زیارت اومده بود میگفت که در بدنش غده داره و در عین حال روزه گرفته بود .
دکتر بهش گفت که تو نباید با این وضعیتت روزه بگیری و بهتره با دکترت صحبت کنی .
وقتی جوان حالش کمی بهتر شد بهش گفتم به داخل شبستان بیاد و مقداری استراحت کنه تا بتونه بره .
وقتی جوان اومد داخل ، دکتر رفت و منم که دیدم الحمدلله مشکلی نیست رفتم تا گشتی در شبستان بزنم .
در حال گشت زنی در شبستان بودم که دو تا پسر بچه حدودا 5 و 7 ساله رو دیدم که مشخص بود برادرند و با پدرشون وارد شدند و میخواستند نماز بخونن .
بهشون شکلات دادم و از تشکرشون فهمیدم عرب هستند .
به راه خودم ادامه دادم . بعد از چند دقیقه اون دو برادر رو دیدم که مشغول بازی شدند . حواسم به کار خودم و جوابگویی به زائرین عزیز آقا بود که دیدم دو برادر عرب پیشم اومدند و دوباره شکلات خواستند .
اسمشون رو پرسیدم و اینکه از کجا اومدن . گفتند اسمشون محمد و علی است و از عربستان سعودی مشرف شدند .
بهشون شکلات دادم و اونا دوباره مشغول بازیشون شدند .
چند دقیقه بعد یه آقایی رو دیدم که با دختر کوچولوش که چادر رنگی قشنگی سرش بود وارد شدند .
رفتم جلو و یه شکلات به دختر کوچولو دادم . پدرش گفت این یه برادر دوقلو هم داره .
یه شکلات دیگه دادم و گفتم : چشم اینم برای داداشت خانم کوچولو
بعد پرسیدم : اسمت چیه؟      گفت : داداشم مهندس محمد متین و خودم دکتر مبینا
اولش متوجه نشدم چی میگه تا اینکه پدرش گفت داداشش مهندسه و خودش دکتر
خیلی برام جالب بود . لبخندی زدم و با چندبار گفتن ماشاالله بدرقه شون کردم
ساعت حدود 24 مجددا به سرپست رفتم .
وقتی به مسجد گوهرشاد رسیدم با صحنه زیبایی روبرو شدم . جمعیت زیادی رو که اکثرشون جوان بودند دیدم که در مسجد مشغول عبادت بودند . عده ای هم که مشخص بود طلبه هستند مشغول مباحثات درسی بودند.
حدود ساعت 1:30 آوای دل انگیز نقاره خونه بلند شد .
در ایام ماه مبارک رمضان بجای صبحها ، موقع سحر ( دو ساعت قبل از اذان صبح ) نقاره میزنند .
با نزدیک شدن به سحر کم کم خیل جوانان عاشق آقا که در مسجد بودند برای صرف سحری پراکنده شدند و مسجد خلوت شد .
بعد از نماز صبح برای زیارت به روضه منوره مشرف شدم . جای همه تون خالی بود . فضای روحانی روضه منوره با دلها کاری میکنه که بی اختیار همه رو به سمت خودش میکشونه



وقتی به صحن آزادی برگشتم دیدم کم کم خدام دارالقرآن در حال چیدن رحلهای قرآن برای مراسم ختم یک جزء قرآن هستند